شاهزاده علی شاهزاده علی ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

ali khorshide zendegiyeman

ماه رمضان علی جون

1393/4/28 19:20
نویسنده : maman sahar
159 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسرم که تمام ذرات وجودم از دوست داشتنش پرشده

عزیز دلم ماه قشنگم مامانو ببخش خیلی وقته نیومدم برات بنویسم

مامانت خردادماه امتحانانشو با موفقیت پاس کرد.پسر عزیزم بازیهای جام جهانی خردادماه برگزار شد که دوتا از بازیهای ایران رو خونه ی دایی عباس دیدیم و خیلیم بهمون خوش گذشت.

توی این مدت منو تو بیشتر روزا دیر بودیم بابایی یه هفته رفت دبی و تا برگشتن بابایی دیر موندیم.

شب 15 ماه رمضان با مامان بزرگ و خاله زینب رفتیم  واسه گرگشو که کلی بهمون خوش گذشت وخندیدیم.

یه روز هم منو تو وبابایی به اتفاق خاله زینب و دایی احمد و عمومحمود ورایان وپرنیان دو ساعت رفتیم دریا شنا.با ماسه ها چیزای خوشگل ساختیم و عکس یادگاری هم گرفتیم.

راستی چند روز پیش عمو حیدر ازمشهد اومد خونمون بعدش با بابایی رفتن دیر منو و تو تنها موندیم وتو شدی مرد خونه که تا ساعت 3 شب بیدار موندی عشقم ..نفسم..عمرم

مامان تو خیلی شیرینی و عزیزی میخوام برات بمیرم.

شاهزاده ی من.. دیشب لیله القدر بود . هم من هم بابایی برای سعادت وعاقبت بخیریت دعا کردیم ازخدا خواستم همیشه سالم باشی و هیچوقت اشک رو تو چشمای قشنگ و معصومت نبینم

دیشب من و تو و بابایی رفتیم مراسم احیا اولش حسابی گریه کردی ولی بعدش انقد شیرین کاری کردی که دلم میخواد همین الان بیام از  خواب بیدارت کنم و تو بغل بگیرمت و هزارتا بوست کنم.

منو بابایی با فاصله از هم نشسته بودیم تو اولین بار رفتی برای بابایی یه دونه کشمش بردی بعد یه دونه بامیه برگشتی پیش من و همون موقع خرما دادن تو جیگر مامان خرما رو برداشتی و بردی واسه بابایی دوباره برگشتی کفشای بابایی رو بردی براش و بعدشم کفش من که اون موقع من وبابایی دوتاییمون غش کردیم از خنده تازه بازم براش چیزایی بردی یه بار قران یه بار دیگه م شکلات و بار اخر یه لیوان.

اخه مامان فدات شه اگه همینجوووور به شیرین کاریت ادامه بدی مامانیو دیوونه ی خودت میکنی.

دورت بگردم عشق قشنگم. سلطان مامان.

همش تو خونه راه میری و میگی عباط یعنی دایی عباس.

من و تو امروز باهم کلی بازی کردیم مث تاب بازی -ماشین سواری- پیتکو- اخرشم خسته شدی و خوابت برد.

هنوزم باهم بازی فوتبال میکنیم من دروازه بان تو و بابایی هم مهاجم.راستی عشقم یادم رفت بگم بابایی یه پیرهن فوتبالی برات اورده اونم مال مسی وتوپ کوچولوی فوتبالی وقتی پیرهن و شورت مسی رو تنت کردم دلمو بردی انقد که جیگر شدی خدا میدونه منم کلی عکس گرفتم ازت.

مامان فدات شه تو یه واکسن یک سال و شش ماه هم داشتی که تب کردی و پات سنگین شد  ونمیتونستی راه بری چقد مظلوم شده بودی.

دورت بگردم.فدات بشم.پسرم ان شاالله خوشبخت خوشبخت بشی. دوست دارم.

هرچی یادم بود برات نوشتم.

اوووووومدم که بوست کنم محبتبوس

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

ترنم
28 تیر 93 19:33
سلام خدا براتون نگهش داره