رفتن به نرکوه
سلام به پسر ناز و عزیزم
نفس مامانی تو الان انقد شیرین خوابیدی که اومدم ازت چندتا عکس گرفتم.
ما الان بوشهریم ولی دیروز و پریروز دیر بودیم وخیلی بهمون خوش گذشت .
عصرچهارشنبه به همراه بابایی و عمومحمود رفتیم دیر وچون تو راه بودیم که اذان گفتن ما افطارمون رو تو ماشین ودقیقا روبروی نرکوه باز کردیم.وقتی رسیدیم رفتیم پیش مامان بزرگ .
بعد ازظهر پنج شنبه به بابایی گفتم بریم نرکوه .به اتفاق بابایی و مامان بزرگ و خاله زینب ورایان رفتیم نرکوه.وقتی رسیدیم نرکوه ازهیجان همش تو حیاط موندی تا اینکه هممون رفتیم که از نخل رطب بچینیم . انقد خوشگل تو باغ بابا بزرگ قدم میزدی که من وبابایی هردوتامون ازت جداگونه فیلم گرفتیم موقع برگشتن هم رفتیم کالو.کوچکترین مدرسه ی دنیا اونجاست.رفتیم کنار دریاش و اونجا هم خیلی بهمون خوش گذشت به زور سوار ماشین شدی .اخرشب هم با بابایی رفتیم دور زدیم.بابایی صبح زود با دایی مجتبی رفت کوه.
دیروز هم رفتیم خونه ی عمو مجید . کلی با عمو باهم بازی کردین و واسه ش خندیدی بعدم با ادیب پسرعمو بازی کردی و کاراشو تقلید میکردی خونه ی عمو مجید خیلی شوخی کردیم وخندیدیم و بهمون خوش گذشت
منم اونجا قند خونمو گرفتم.بعدم رفتیم دور تا وقت افطار وتو نرسیده به خونه ی دایی تو بغل مامان بزرگ خوابت برد.
راستی یادم رفت بگم وقتی بابایی از کوه برگشت خسته بود وخوابید منو وتو پرنیان رفتیم کناردریا و خونه ی خاله و دور زدیم پرنیان دوس داشت بازم دور بزنیم ولی من میخاستم ماشینو ببرم واسه بابا و برگشتیم.
مامانی من هرکاری میکنم توهم میای کمکم مثلا همین که خواستم جاروبرقی بکشم میگی بده من یا غذا درست کنم امروزم اومدم لباسشوییو روشن کردم دیدم تو زحمت کشیدی و اومدی خاموشش کردی.پسرطلا تو خیییلیی شیطونی ماشاالله.امروز حمومت دادم و تو هم عاشق آب بازی با گریه از حموم اومدی بیرون.
مامان فدات بشه.
عاشقتم پسرم.عاشقتتتتم