شاهزاده علی شاهزاده علی ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

ali khorshide zendegiyeman

در حرم عشق

1393/6/15 12:23
نویسنده : maman sahar
121 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسرم که جان منه

عزیزم منو و تو وبابایی دیشب رفتیم شهر بازی و خیلی هم بهمون خوش گذشت اما یه اتفاق کوچولو ناراحتمون کرد..

وقتی مشغول بازی بودی لبت به یه هلی کوپتر که مخصوص بازی بود و توهم سوارش بودی خورد و لبت خون اومد و خیلی ناراحتمون کرد اما کمی بعد دوباره با بازیای جدید سرگرم شدی ..

در حرم مولایمان ...

روز چهارشنبه وقتی از خواب بیدار شدیم نزدیک ظهر بود . صبحونه خوردیم و برای رفتن به حرم اماده شدیم

اونروز طرح ترافیک بود و با ماشین خودمون تا نزدیک حرم رفتیم و بعد ماشین گرفتیم و روبروی باب الجواد پیاده شدیم

همین الان با یادآوری اون روز اشک توی چشمام حلقه زده. خیلی اشتیاق داشتیم.

مامان بزرگ و خاله اینا زیر زمین حرم بودن .بعد ازسلام به اقامون رفتیم پیش خاله اینا.

ما بزرگترا نماز و زیارت نامه خوندیم و تو وابوالفضل تو حرم امام رضا بازی.

امام رضا خیلی خییییلی مهربونه و شما بچه ها رو خیلی دوست داره.

توی راه که میومدیم مشهد از ابوالفضل پرسیدم از امام رضا چی میخای؟ گفت  تبلت . و امام رضا هم بهش داد.

 میگن هر کسی اولین بار بره پابوس امام رضا .اقا حاجتشو میده منم بجای تو از امام رئوف سلامتی و خوشبختی و عاقبت بخیریتو خواستم و مطمئنم همونجور که خواسته ی ابوالفضل رو بهش داد خواسته ی منم واسه تورو میده.

همون روز انقد تو حرم بازی کردین و دنبال هم دویدین و بهتون خوش گذشت ( فیلمم گرفتم ازتون) که توعاشق حرم شدی و ورد زبونت شده گنگد یعنی گنبد . با دیدن هر مسجد و مناره ای و دیدن گنبد امام رضا توی تلویزیون انچنان ذوق زده میشی از جات میپری و میگی گنگد. همین الانم پیشم نشستی و ازتوی موبایلم کلیپ حرم  امام رضا رو میبینی.

ان شاالله قسمتمون بشه  دوباره به زودی بریم پابوسش.

بعد از زیارت رفتیم ناهارو پیش خاله اینا خوردیم.

وباز فرداش اومدیم حرم. روز جمعه هم با عمو حیدر و زن عمو و مادر جون و علیرضا و الا و امیرحسین و ابوالفضل رفتیم شاندیز و ناهارم رفتیم کوهستان پارک خوردیمو بعدم رفتیم باغ وحش.

دیدن حیوونا برات تازگی داشت  و خیلی شیطنت کردی و اخرسر هم منو و تو سوار تاب برقی شدیم و بابایی ازمون فیلم گرفت و شبم به همراه بابایی و مادر جون رفتیم حرم. خاله اینا هم اونجا بودن . اومدن پیشمون.

هرروز میرفتیم حرم و واقعا الان به اون لحظه ها غبطه میخورم خیلی لحظه های خوبی بود منم کلی فیلم ازت تو حرم گرفتم. روز اخر رفتیم عکاسی و با لباس سنتی عکس یادگاری گرفتیم .شب اخر هم با عمو اینا با چشم اشکبار خداحافظی کردیم و رفتیم که پیش مامان بزرگ اینا بخوابیم . برای وداع به حرم رفتیم  وبابایی هدیه ی اولین زیارت بهت یه تبلت کادو داد . اون شب توی صحن جامع رضوی بودیم و حال و هوای خاصی داشتیم

روز دوشنبه به امید دیداری دوباره با ضامن اهو و گنبد و گلدسته ی طلایش خداحافظی کردیم و مشهد رو به مقصد قم ترک کردیم .

ظهر واسه ناهار جای سرسبزی  وایسادیم و همین که خواستیم ناهار بخوریم زنیورهای زیادی بهمون حمله کردن و خاله زهرا ناهارشو وایساده خورد و کلی هم خندیدیم و بخاطر عجله ای که کردیم کفش بابای ابوالفضل جاموند و سوژه ی سفرمون شد.خندونک

توی مسیر خییییلیییی خیییلی بهمون خوش گذشت و هرچی بگم کم گفتم . یه جا وایسادیم خربزه خوردیم نم نم بارون بود و باد سردی هم میوزید بعدش بارون تند شد و دیگه شب ساعت نزدیک به 12 بود که یه قم رسیدیم.

بقیه ی خاطرات واسه یه روز دیگه.

عزززززییزمممی پسرم.خیلی دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)