ارباب کوچولو
سلام به همه
و سلام به عشق و سلطان ناز مامان وبابا
عزیز دلم که الان یه عالمه خوشگل خوابیدی
چندروز نرکوه بودیم که حکم ارباب اونجا رو داشتی واسه خودت عالمی داشتی وقتی پاتو از در حال میذاشتی بیرون دیگه ما بعدش به زور و خواهش می اوردیمت تو.واسه خودت طواف میکردی تو باغ میرفتی قدم میزدی یه روز هم همراه مامان تو اون گرما اومدی تو باغ و رطب چیدیم کلا با نرکوه عشق میکنی
یه شب هم خاله زینب ورایان ودایی محمود ,دایی عباس و زن دایی زهره و دایی مجتبی اومدن پیشمون.خیلی شب خوبی بود وگفتیم و خندیدیم موقع رفتن هم از دایی مجتبی جدا نمیشدی و میخواستی باهاش بری دیر با گریه اومدی پیشمون اونم به زور
یه روزم ناهار بردخون پیش دختر خالم بودیم و تو اونجا با دخترش بازی میکردی .
دوشب پیش هم رفتیم خونه ی عمو مجید پیش مادر جون وبعدشم رفتیم فروشگاه رویا خرید البته تو توی ماشین موندی. شب هم خونه ی خاله زینب خوابیدیم و دیروزم ناهار اونجا بودیم و تو کلی واسه کفتر رایان ذوق کردی بعد ازظهر هم در حالی که تو خواب بودی بغلت کردم وا ومدیم بوشهر. توی مسیر هراز چندگاهی بلند میشدی لبخندی به ما میزدی و میخوابیدی کلا کارت دلرباییه مامان فدات بشه.
وقتی رسیدیم بوشهر چرخی توی شهر زدیم و بردیمت کنار دریا که خیلی واسش اشتیاق داشتی.
از کار بامزه ت بگم ک وقتی میخوای غذایی بخوری میگیری جلو دهنت و فوتش میکنی که دهنت یوقت نسوزه و به من هم میگی بیام سوار گوزن یا ماشینت بشم منم مجبورم انجام بدم خیلی بامزه میشم
خوبه تابت واسه من کوچیکه و توش جا نمیشم
خاطرات سفر رو جدا واست مینویسم عززززززززززززززززززززززززززززززززززیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییززززززززززززززززززززززززززززززززززززززممممممممممممممممممممممممم
عاشقتم دوست دارم یپسرطلا