شاهزاده علی شاهزاده علی ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

ali khorshide zendegiyeman

قصه ی سفر(2)

1393/6/5 20:11
نویسنده : maman sahar
81 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عشق ناز مامان  که الان مثل فرشته ها خوابیده

مامان جون همین الان از آرایشگاه برگشتیم و تو و بابایی رفتین و موهاتو کوتاه کردی و وقتی اومدی پیش مامان مامان میخواست تورو بخوره جیگر طلا .ماه شدی ماه عزززززززیییییییزززززم

تو پرنس کوچولو انگاری خیلی تو ارایشگاه خسته شده بودی چون به محض اینکه اومدی تو بغلم ناز ومعصوم خوابیدی.

و اما از سفربگم برات

همین که از ماشین اومدیم پایین و ابوالفضل و خاله زهرا رو دیدی وای که چه ذوقی کردی و همچین تو خونشون بپر بپر راه انداختی که نگو فضای خونه پر شده بود از خنده ها ی تو و پسر خاله ت.

فردا شبش رفتیم حرم اولش انگار از شلوغی میترسیدی ولی کم کم راه افتادی جوری که ابوالفضل مسئول مراقبت از تو شدچشمک

منم ازت فیلم گرفتم که چه طور توی جمعیت سرخود راه افتادی که مثلا بری واسه ما آب بیاری.مامانی فدات بشه که رفتی و واسم تو اون شلوغی اب اوردی نازم.

بعدم من و تو و مامان بزرگ و ابوالفضل رفتیم توی حرم (قبلش همه توی حیاط حرم مطهر حضرت معصومه نشستیم)

و مامان بزرگ  دست تورو به ضریح کشید بعدم با ابوالفضل بازی کردین و کلی شاااااد بودین

فرداشم رفتیم جمکران اما تو نزدیکی جمکران که رسیدیم خوابت برد و من تو رو به بابایی سپردم و به همراه مامان بزرگ عزیزت و ابوالفضل عشق خاله وارد مسجد شدیم یک ساعتی اونجا بودیم وقتی اومدیم دیدیم هنوز خوابی.

و اما سه شنبه ...

صبح زود همه بیدار شدیم برای راهی شدن به سمت حرم عشق حرم مطهر علی بن موسی الرضا(ع)

خاله زهرا سی دی قران گذاشت و ما سوره ی عبس رو برای  دوری ازبلا در سفربه همراه قاری تلاوت کردیم سپس من خودم قران رو بدست گرفتم و همه رو از زیر قران رد کردم .

برای صرف صبحونه مجتمع رفاهی مهتاب وایسادیم و صبحونه ی مفصلی خوردیم و کلی عکس  هم گرفتیم

برای ناهار هم شاهرود وایسادیم که همون ورودی شاهرود بخاطر "سوال ابشار " همه از خنده ریسه رفتیم

توی شاهرود چرخی زدیم و همونجا ناهار خوردیم.

شب تقریبا ساعت 9 ونیم بود که به مشهد مقدس رسیدیم.

پیش دایی احمد رفتیم که اونا هم ده روز بود مشهد بودن و کلی باعث خنده مون شد بعدم مامان بزرگ و خاله اینا رو رسوندیم و منو تو وبابایی رفتیم خونه ی عمو حیدر .من و تو اولین بار بود که خونه ی عمو حیدر میرفتیم وقتی رسیدیم عمو و الا و امیر حسین و علیرضا دم در وایساده بودن بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم بالا پیش زن عمو ومادر جون( مامان بابایی)

شام خوردیم و در انتظار زیارت فردا خوابیدیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)