قصه ی سفر(1)
سلام به همه ی دوستان
وسلام به عشق مامان پسر عزیزم
عزیز دلم بابت این یک ماهی که نتونستم برات بنویسم معذرت میخوام.خیلی کم خونه بودیم.ولی شب عید فطر اومدم و عید رو بهت تبریک گفتم وکلی نوشتم ولی هرکاری کردم ارسال نشد.
مامان فدات بشه قسمت شد که اولین زیارت نصیبت بشه و بری پابوس امام رضا.
....
روز عید رفتیم دیر.توی مسیرمون رفتیم بردخون پیش مامان بزرگ و ناهار خوردیم.
دیر که بودیم منو تو بابایی و مامان بزرگ عید دیدنی رفتیم خونه ی دایی مجتبی و اونجا واقعا خیلی بهمون خوش گذشت وتو خیلی شیطنت کردی ویه نکته ی جالب هم این بود که تو برای اولین بار میرفتی خونشون و زودتر از ما وبدون اینکه بذاری کفشتو در بیاریم خیلی راحت رفتی تو.جاهای دیگه اینجوری نبودی.
خونه ی دایی مجتبی(دوست بابایی) هرچند دقیقه ای یه بار میرفتی و با خاله ها دست میدادی یا بهشون شیرینی تعارف میکردی خیلی خیلی بامزه بودی و کارات باعث خنده ی ما میشد.
اخر شب هم رفتیم خونه ی عمو مجید.
یه شب هم رفتیم خونه ی عمو حسن و اونجا هم خیلی شیطونی کردی.
عید دیدنی خونه ی خاله زینب و مامان بزرگ و خاله ی من ودختر عمه ی بابایی رفتیم.
یه شب هم رفتیم خونه ی دوست بابایی که خیلی خندیدیم و فک کنم دیگه روم نشه ببینمشون.
چندباری هم رفتیم نرکوه . 12 روزی دیر بودیم و بعد از ظهر جمعه 17 مرداد اومدیم بوشهر و شنبه صبح ساعت 7صبح حرکت کردیم به سمت قم و رفتن به مشهد مقدس بود.
توی مسیرمون خیلی خندیدیم.وبهمون خوش گذشت.
وساعت 7 بعد از ظهر هم رسیدیم قم. و دیدیم ابوالفضل جیگر طلای خاله و خاله زهرا تو کوچه منتظرمون هستن.