شاهزاده علی شاهزاده علی ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

ali khorshide zendegiyeman

رفتن به نرکوه

سلام به پسر ناز و عزیزم نفس مامانی تو الان انقد شیرین خوابیدی که اومدم ازت چندتا عکس گرفتم. ما الان بوشهریم  ولی دیروز و پریروز دیر بودیم وخیلی بهمون خوش گذشت . عصرچهارشنبه  به همراه بابایی و عمومحمود رفتیم دیر وچون تو راه بودیم که اذان گفتن ما افطارمون رو تو ماشین ودقیقا روبروی نرکوه باز کردیم.وقتی رسیدیم رفتیم پیش مامان بزرگ . بعد ازظهر پنج شنبه به بابایی گفتم بریم نرکوه .به اتفاق بابایی و مامان بزرگ و خاله زینب ورایان رفتیم نرکوه.وقتی رسیدیم نرکوه ازهیجان همش تو حیاط موندی تا اینکه هممون رفتیم که از نخل رطب بچینیم . انقد خوشگل تو باغ بابا بزرگ قدم میزدی که من وبابایی هردوتامون ازت جداگونه فیلم گرفتیم موقع برگشتن هم ر...
4 مرداد 1393

تقلید ناز

سلام پسر طلای مامانی رفیق من الان که دارم برات مینویسم برخلاف همیشه بیداری. میخوام از کارای ناز و بامزه ت بگم عزیز دلم. چند روز پیش خیلی بد غذا میخوردی . من مجبور شدم وانمود کنم که ماشینای تو و گوزنی هم غذا میخورن چند دقیقه بعد دیدم قاشق دستته و بردی چسبوندی به ماشینت یعنی داری بهش غذا میدی اخ که چه کیفی کردم خیلی کارت بامزه بود همین طور به گوزنی .امشبم همین کارو تکرار کردی. پریروزم ماشینتو روشن کردی و بجای اینکه توش بشینی کنترل رو گرفتی و ماشینو حرکت دادی ماشین خالی حرکت میکرد و میومد سمتت و تو بدو بدو فرار میکردی و من غش میکردم از خنده حتی از این کار بامزه ت فیلم هم گرفتم و واسه خیلیا فرستادم. الان هرکاری بهت بگم انجام میدی ...
31 تير 1393

ماه رمضان علی جون

سلام به پسرم که تمام ذرات وجودم از دوست داشتنش پرشده عزیز دلم ماه قشنگم مامانو ببخش خیلی وقته نیومدم برات بنویسم مامانت خردادماه امتحانانشو با موفقیت پاس کرد.پسر عزیزم بازیهای جام جهانی خردادماه برگزار شد که دوتا از بازیهای ایران رو خونه ی دایی عباس دیدیم و خیلیم بهمون خوش گذشت. توی این مدت منو تو بیشتر روزا دیر بودیم بابایی یه هفته رفت دبی و تا برگشتن بابایی دیر موندیم. شب 15 ماه رمضان با مامان بزرگ و خاله زینب رفتیم  واسه گرگشو که کلی بهمون خوش گذشت وخندیدیم. یه روز هم منو تو وبابایی به اتفاق خاله زینب و دایی احمد و عمومحمود ورایان وپرنیان دو ساعت رفتیم دریا شنا.با ماسه ها چیزای خوشگل ساختیم و عکس یادگاری هم گرفتیم. ...
28 تير 1393

عیدت مبارک

سلام عشق همیشگی من نازم معذرت میخوام دیر به دیر میام من و تو وبابایی تو خونه فوتبال بازی میکنیم و فضای خونه با خنده هامون پر از شادی میشه مخصوصا تو که کلی ذوق میکنی وقتی با پاهای ناز کوچولوت گل میزنی منو تو وبابایی چهارشنبه 31 اریبهشت رفتیم دریا شنا وای که چه ذوقی میکردی منم ازت عکس و فیلم گرفتم سه شنبه 6 خرداد هم که روز مبعث بود به همراه مامان بزرگ ودایی رفتیم دریا. بابایی دستاتو گرفته بود منم پاهات وتورو تو دریا تاب میدادیم و توقهقهه میزدی بعدم بابایی تورو دایره ای تو آبا چرخوند انقد بهت خوش گذشت که هر کاری میکردیم بریم خونه نمیومدی اخرشم تا شب موندیم پنجشنبه 8خرداد منو تو بابایی و مامان بزرگ ر...
11 خرداد 1393

روزت مبارک نفسم

سلام عشقم عزییییییییییزم وجودم روزت مبارک پسر دردونه م  .... مرد کوچولوی من این روزایی که بابایی تهران بوده تو رفیق تنهایی و همدم روز و شبم بودی عزیزم خدا رو شکر که تو رو دارم. منو تو و مامان بزرگ دیروز رفتیم خرید. من به مناسبت روز مرد برای تو و بابایی هدیه گرفتم. یه لباس خوشگل و دمپایی رو فرشی برای مرد کوچولوم ویه پیرهن و انگشتر فیروزه هم واسه باباییت.مبارکتون باشه گلم. انقد عزیزی که خدا میدونه یوقتایی تو خواب بابایی رو صدا میزنی . وقتی هم از خواب پا میشی اگه من مشغول اشپزی باشم دستاتو میاری بالا یعنی منو بغل کن ببینم چی درست میکنی و من قربون صدقه ت میرم. چند روز خاله زینب ورایان پیشمون بودن که یه روز که د...
23 ارديبهشت 1393

عیدی که گذشت ...

سلام پسر عزیزم دردونه ی من مامان یه دنیا ازت معذرت میخواد . عزیزم من سال نو رو با کلی تاخیر بهت تبریک میگم و آروز میکنم همیشه تنت سالم باشه ولبت خندون عزیزم. قبل از سال نو عمو حیدر و بچه هاش از مشهد اومدن خونمون که با اونا  کلی مهمونی رفتیم و بهمون خوش گذشت. خاله و زهرا و ابوالفضل اومدن پیشمون که حسابی این عید بهمون خوش بگذره. تو و ابوالفضل و پرنیان رو بردیم شهر بازی کنار دریا  و کلی جاها رو گشتیم. خرید کردیم .من و بابایی هم یه ماشین بنز خیلی خوشگل بهت عیدی دادیم. با ابوالفضل کلی شیطونی کردین و هرروز فضای خونمونو پر خنده های قشنگتون کردین ماشین سواری با ماشین خودت که خیلی هم عکس یادگاری گرفتیم. یه روز...
10 ارديبهشت 1393

مامان همیشه عاشقته

سلام به عشق پاکم زیباترین پسر دنیا ببخشید وقت نکردم بیام خاطراتتو بنویسم من و بابایی 4اسفند تو رو بردیم شهر بازی من وتو ماشین سواری کردیم و بابایی ازمون فیلم گرفت جمعه 9 اسفند هم با عمو جواد ودوست بابایی رفتیم جزیره ماهیگیری.توی جزیره یه کفشدوزک خوشگل پیدا کردیم وکلی باهاش سرگرم شدیم بعدم رفتیم یه جای سرسبز ناهار خوردیم کلی واسه خودت بازی کردی و  بهت خوش گذشت منم ازت عکس گرفتم.   یه روز هم من و تو رفتیم کنار دریا و من گذاشتم یه دل سیر با شنهای دریا بازی کنی   اسمتو رو شنها نوشتم .مرغای دریایی اومدن کنارمون وتو براشون بای بای کردی.   سه شنبه 13 اسفند اولین باری بود که به یه بانک قدم گذا...
23 اسفند 1392