شاهزاده علی شاهزاده علی ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

ali khorshide zendegiyeman

روزت مبارک نفسم

سلام عشقم عزییییییییییزم وجودم روزت مبارک پسر دردونه م  .... مرد کوچولوی من این روزایی که بابایی تهران بوده تو رفیق تنهایی و همدم روز و شبم بودی عزیزم خدا رو شکر که تو رو دارم. منو تو و مامان بزرگ دیروز رفتیم خرید. من به مناسبت روز مرد برای تو و بابایی هدیه گرفتم. یه لباس خوشگل و دمپایی رو فرشی برای مرد کوچولوم ویه پیرهن و انگشتر فیروزه هم واسه باباییت.مبارکتون باشه گلم. انقد عزیزی که خدا میدونه یوقتایی تو خواب بابایی رو صدا میزنی . وقتی هم از خواب پا میشی اگه من مشغول اشپزی باشم دستاتو میاری بالا یعنی منو بغل کن ببینم چی درست میکنی و من قربون صدقه ت میرم. چند روز خاله زینب ورایان پیشمون بودن که یه روز که د...
23 ارديبهشت 1393

عیدی که گذشت ...

سلام پسر عزیزم دردونه ی من مامان یه دنیا ازت معذرت میخواد . عزیزم من سال نو رو با کلی تاخیر بهت تبریک میگم و آروز میکنم همیشه تنت سالم باشه ولبت خندون عزیزم. قبل از سال نو عمو حیدر و بچه هاش از مشهد اومدن خونمون که با اونا  کلی مهمونی رفتیم و بهمون خوش گذشت. خاله و زهرا و ابوالفضل اومدن پیشمون که حسابی این عید بهمون خوش بگذره. تو و ابوالفضل و پرنیان رو بردیم شهر بازی کنار دریا  و کلی جاها رو گشتیم. خرید کردیم .من و بابایی هم یه ماشین بنز خیلی خوشگل بهت عیدی دادیم. با ابوالفضل کلی شیطونی کردین و هرروز فضای خونمونو پر خنده های قشنگتون کردین ماشین سواری با ماشین خودت که خیلی هم عکس یادگاری گرفتیم. یه روز...
10 ارديبهشت 1393

مامان همیشه عاشقته

سلام به عشق پاکم زیباترین پسر دنیا ببخشید وقت نکردم بیام خاطراتتو بنویسم من و بابایی 4اسفند تو رو بردیم شهر بازی من وتو ماشین سواری کردیم و بابایی ازمون فیلم گرفت جمعه 9 اسفند هم با عمو جواد ودوست بابایی رفتیم جزیره ماهیگیری.توی جزیره یه کفشدوزک خوشگل پیدا کردیم وکلی باهاش سرگرم شدیم بعدم رفتیم یه جای سرسبز ناهار خوردیم کلی واسه خودت بازی کردی و  بهت خوش گذشت منم ازت عکس گرفتم.   یه روز هم من و تو رفتیم کنار دریا و من گذاشتم یه دل سیر با شنهای دریا بازی کنی   اسمتو رو شنها نوشتم .مرغای دریایی اومدن کنارمون وتو براشون بای بای کردی.   سه شنبه 13 اسفند اولین باری بود که به یه بانک قدم گذا...
23 اسفند 1392

دیروز ...

سلام عشق مامان دیروز صبح تو با باباییت رفتی نونوایی بعدم دنبال بابا گریه کردی مجبور شدم تورو ببرم تو کوچه وبعدم پارک و کناردریا. بعد از ظهر بابایی من و تو رو برد بندرگاه تو کنار ساحل نشستی و با ماسه ها بازی کردی. منم بابایی رو سور پرایز کردم. بعدش رفتیم بازار بزرگ ماهی فروشها که خیلی جالب بود تو بادیدن ماهی های بزرگ ذوق میکردی و میخندیدی فروشنده ها هم باهات شوخی میکردن. ماهی خریدیم و تو همش شیطونی میکردی. عا شقتم عشق همیشگیمی تو بهترین خاطره ی تموم زندگیمی.. امروزم که جمعه بود رفتیم جزیره ی شیف. اونجا هنوز زندگی به سبک قدیم بود. ولی مسیر قشنگی داشت جاده از وسط دریا عبور میکرد و حس تازه ای به ما داد. بعدهم رف...
2 اسفند 1392

دلنوشته

سلام ماه زندگیم سرمایه ی من ... امید من .. رفیق روز وشب من عکس های نوزادیت را دیدم ودلم برای ثانیه ثانیه ی آن روزها تنگ شد. با شادی تو شاد شدیم وخندیدیم و بخاطر اشکهایت دلمان گرفت و گریستیم. هرروز تواناییهایت بیشتر میشود وبزرگتر میشوی هم شاد میشویم وغمگین شاد میشویم بخاطر تکامل و پیشرفتت وغمگین بخاطر روزهایی که تکرار نخواهند شد و فقط خاطره های شیرینش در ذهنمان خواهد ماند.. هستی من ... تمام ناتمام من... شور و اشتیاق من از توممنونم که به زندگی ما آمدی ولحظه های زندگیمان را پر از خنده کردی بهترین روزهای جوانیمان را تو رقم زدی. برکت زندگیمان شدی تا هر لحظه خدا را شاکر باشیم. بخاطر همه ی لحظه های شیرینی ...
30 بهمن 1392

ماه زمینی

امروز دوشنبه س .دل آسمون بدجور گرفته.... علی جونم خوابه... علی کوجولو عزیزدلم تو دیروز دوتا کار بامزه انجام دادی . دیروز وقتی من توی اشپزخونه بودم و تو داشتی با اسباب بازیات بازی می کردی دیدم که اومدی توی اشپزخونه و داری با دستای کوچولوی نازت اروم میزنی به پام وقتی نگات کردم دستاتو اوردی جلو و مموری دوربین که گم شده بود رو دادی به من   یعنی من اینو پیدا کردم الهی که من فدات بشم  اون لحظه من بغلت کردم و بوسه بارونت کردم همش داری دلبری میکنی چه لحظه ی خوشی بود .... دیروز وقتی من داشتم نماز میخوندم تو اومدی جلوی من و روی مهر سجده کردی چقد این کارت عزیز وخواستنی بود عمرم. دیشبم رفتیم عالیشهر دیدن دایی حیدر...
28 بهمن 1392

خواب پسرم

ماه زیبای من ... سلطان روز و شبم ... عمر مامان وبابا ... عشق من نمیدونم چه جوری وصفت کنم فقط میخوام همه مردم دنیا بدونن عاشق این پسرم میمیرم براش تا چند دقیقه پیش علی جونم خواب بود رفتم دیدم داره تو خواب میخنده ولبخند میزنه.دلمو برد لپاشو بوسیدم.چشاشو بوسیدم ...خیلی عشقه قبلا که تازه الو گفتن رو یاد گرفته بود نصفه شب که پامیشد شیر بخوره چندتا الو میگفت ومیخوابید خیلی ناز و عزیزی پسرم. تو الان پیشم نشستی و داری بازی میکنی وهرروز چیزای جدید وشیطنتای تازه یاد میگیری. فدات بشم فدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات   قربون این ...
26 بهمن 1392

عکس یادگاری

امروز جمعه علی جون به اتفاق مامان وباباش نرکوه بودن.حساااابی خوش گذشت. ما دوشنبه واسه تولدخاله زینب رفتیم دیر..تعطیلیامون اونجا  گذشت. به فامیل سرزدیم وبا بی بی بزرگیعنی مادر بزرگ من عکس یادگاری انداختیم. یه شبم رفتیم کنگان. شب جمعه هم رفتیم نرکوه جوجه زدیم.خییییییلییی سرسبزشده .صبح رفتیم تو دشت گلها وازتو ;علی جونم پسر نازم عکس گرفتیم. واسه برگشتنمون یه مسیر جدید رو  انتخاب کردیم ویه سرهم رفتیم چاووشی. وقتی هم که رسیدیم رفتیم نمایشگاه . اینم شرح حال تعطیلات علی جونم. ...
25 بهمن 1392

قدم های علی جون

علی جووونم دیشب به همراه مامان وباباش رفت نمایشگاه صنایع دستی استانها قربون قدمهاش بشم که خودش تو نمایشگاه اینور اونور میرفت وکیف میکرد . فداش بشم الهی چه خنده هایی میکرد. بعد از بازدید از نمایشگاه رفتیم خونه ی عمو ابراهیمش و اونجا علی جون با مریم کوچولو باهم بازی کردن. ماهم خاطره تعریف کردیم وخندیدیم. به همه مون خیلی خوش گذشت. علی سلطان مامان الان خوابه قربوووووووووووون هر بار نفس کشیدنش بشم. ...
20 بهمن 1392