ارباب کوچولو
سلام به همه و سلام به عشق و سلطان ناز مامان وبابا عزیز دلم که الان یه عالمه خوشگل خوابیدی چندروز نرکوه بودیم که حکم ارباب اونجا رو داشتی واسه خودت عالمی داشتی وقتی پاتو از در حال میذاشتی بیرون دیگه ما بعدش به زور و خواهش می اوردیمت تو.واسه خودت طواف میکردی تو باغ میرفتی قدم میزدی یه روز هم همراه مامان تو اون گرما اومدی تو باغ و رطب چیدیم کلا با نرکوه عشق میکنی یه شب هم خاله زینب ورایان ودایی محمود ,دایی عباس و زن دایی زهره و دایی مجتبی اومدن پیشمون.خیلی شب خوبی بود وگفتیم و خندیدیم موقع رفتن هم از دایی مجتبی جدا نمیشدی و میخواستی باهاش بری دیر با گریه اومدی پیشمون اونم به زور یه روزم ناهار بردخون پیش دختر خالم بودیم و تو...
نویسنده :
maman sahar
9:16